قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم، بسم الله الملک المتعالى عن الحدود و الغایات المقدس عن الدرک و النهایات، المنزه عن تجارف العبارات، الباطن عن حصر الاحاطات، الظاهر فى البینات و الآیات. اول باران از ابر عنایات این نام است اول نفس از صبح کرامت این نامست، اول جوهر از صدف معرفت این نامست، اول نشان از وجود حقیقت این نامست. اول شاهد بر مشاهده روح این نامست، دل را فتح و جان را فتوح این. نامست معرفت را راه است حقیقت را درگاهست. انبساط را در است، صحبت را سر است. فرا وصال اشارتست، از کمال حال عبارتست خائف را امان است، راجى را ضمان است. طالب را شرفست، عارف را صلف است، محب را تلف است.


نام تو شنید بنده دل داد بتو


چون دید رخ تو جان فرستاد بتو

الم الالف من الله و اللام من جبرئیل (ع) و المیم من محمد (ص). الف اشارتست فرا الله، لام اشارتست فرا جبرئیل میم اشارتست فرا محمد (ص). رب العزة سوگند یاد میکند بالهیت خویش و بامانت جبرئیل و بصدق نبوت محمد که وحى کننده منم و آرنده جبرئیل و پذیرنده محمد از حق جل جلاله میل روانه از جبرئیل خیانت روانه از مصطفى محمد تهمت روانه. ناگرویدن از کجا و از پذیرفتن حق روى گردانیدن چرا؟ و فایده قسم، بعد از آن که مردم دو گروه‏اند: مومنان‏اند که پى قسم استوار دارند، و کافرانند که با قسم استوار ندارند. آنست که قرآن بر لغت و عادت عرب فرو آمد، و عادت عرب آنست که سوگند یاد کنند و تحقیق راستى آنچه از خود خبر دهند.


أ حسب الناس أنْ یتْرکوا بمجرد الدعوى فى الایمان دون المطالبة بالبلوى هذا لا یکون، و قیمة کل امرئ ببلواه، فمن زاد قدر معناه زاد قدر بلواه.


قال النبى (ص)، «ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الامثل. فالامثل.


و قال (ص): «ان الله عز و جل اذا اراد بقوم خیرا ابتلاهم».


مثال ربانى از حضرت ربوبیت آنست که بلاء از درگه ما خلعت دوستانست، هر که در مقام دوستى بر اغیار مرتبتى جوید در بوستان نزهت دوستان گل بلا بیشتر بوید. خواهى که بدانى درنگر بحال سید ولد آدم، مقتداى اهل شریعت و مقدم و سالار اهل حقیقت. چون آن مهتر قدم درین کوى نهاد یک ساعت او را بى‏غم و بى‏اندوه نداشتند اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده‏اى بنده‏وار نشین و اگر یک بار انگشترى در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشت که: أ فحسبْتمْ أنما خلقْناکمْ عبثا؟ و اگر یک بار قدم به بستاخى بر زمین نهاد فرمان آمد که: و لا تمْش فی الْأرْض مرحا و اگر روزى گفت عائشه را دوست دارم دید آنچه دید. از گفت منافقان چون بلاش بکمال رسید بباطن در حق نالید خطاب آمد که یا مهتر کسى که شاهد دل و جان وى ما باشیم از بلا بنالد؟ هر چه در خزائن غیب زهر بود در یک قدح کردند و بر دست وى نهادند و پرده از سر وى برداشتند. گفتند یا محمد این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن: و اصْبرْ لحکْم ربک فإنک بأعْیننا.


و لو بید الحبیب سقیت سما


لکان السم من یده یطیب‏

دشنام تو اى دوست مرا مدح و ثناست


جور تو مرا عدل و جفاى تو وفاست‏

و لقدْ فتنا الذین منْ قبْلهمْ تعزیت و تسلیت صحابه رسول است بآن رنجها و بلیتها که بایشان میرسید، در درویشى و بى‏کامى، و در غزاها و حربها. قومى که ضعیف ایمان بودند از آن بلاها مى‏بنالیدند و گاه گاه شکوى نمودند رب العزة گفت: یا محمد ایشان را خبر ده که پیغامبران گذشته و نیک مردان سلف چه بار بلا کشیدند و چون بر بلاها و محنتها صبر کردند. اندیشه کن در کار آدم صفى که او را از نعیم بهشت چون بیرون آوردند و برهنه در خاک حسرت درین میدان بلیت بنشاندند. صد سال نوحه کرد بزارى و بنالید از خوارى تا از آب چشم وى درخت عود و قرنفل از زمین بر آمد. مرغان هوا و وحوش صحرا در زاریدن و گریستن با وى موافقت کردند. از بس که بگریست بجاى اشگ از چشم وى خون روان گشت و پوست روى وى بر روى وى خشک گشت. تا بجایى رسید تضرع و زارى وى که نداء جبارى بدو پیوست که: یا آدم ما هذه البلیة التی قد احاطت بک؟ ما هذا الکابة التی بوجهک وجها صنعته بیدى و صورته بنقش احدیتى و جعلته قدا سویا اجریت‏ فیه روحا کجرى الماء فى العود. الطف و ارق من الهواء و اندى مى الماء اروح من الروح و افیح من العطر. چنان دردى و اندوهى بباید تا چنین نواختى و اکرامى پیش آید. چه باید نالیدن از دردى که درمانش اینست. بجان باید خریدن بلائى که سرانجامش چنین است. فرمان آمد که: یا آدم این همه بار حسرت و تضرع چرا بر خود نهاده‏اى؟


این چه بلیت است که گرد تو برآمده و در ان بمانده‏اى، این چه آب غم است که بر چهره خویش ریخته‏اى چهره‏اى که من در پرده عصمت خلق الله آدم على صورته کشیده‏ام، شخصى که تاج: خلقْت بیدی بر سرش نهاده‏ام، طینتى که بتخصیص: خمر طینة آدم بیده مشرف گردانیده‏ام، قدى که حله و نفخْت فیه منْ روحی در برش پوشانیده‏ام، چه پندارى که آن را بقهر خود از بر خویش برانم یا بآتش قطیعت بسوزانم؟ یا آدم! أ تتهمنى و لست متهما. یا آدم در مهربانى منت تهمتى بود؟ یا در دوستى منت شبهتى بود ؟ مى‏ندانى که تو بدیع قدرت منى، صنیع فطرت منى، نسیج ارادت منى، هیکل تدبیر منى، دوست برگزیده و برکشیده منى؟ لا تتهمنى یا آدم فو عزتى لاعتذرن الیک و لاجلسنک مجالس الملوک جلوسا لا یزول و لا یحول.


قوله: منْ کان یرْجوا لقاء الله فإن أجل الله لآت من رجى العمر فى رجاء لقائنا فسوف نبیح له النظر الینا و سوف یتخلص من الغیبة و الفرقة و هو السمیع لانین المشتاقین العلیم بحنین المحبین الوالهین، دیده دوست بهاء جان است، گر بصد هزار جان یابى ارزانست، پیروز تر از آن بنده کیست که دوست او را عیانست، طمع دیدار دوست صفت مردان است.


عظمت همة عین طمعت فى ان تراکا او ما یکفى لعین ان ترى من قد رآکا باش تا فردا که بنده بر مائده خلد بنشیند شراب وصل نوش کند طوبى و زلفى و حسنى‏ بیند، بسماع و شراب و دیدار رسد. همانست که رب العزة گفت: وجوه یوْمئذ ناضرة إلى‏ ربها ناظرة رویهاى مومنان و مخلصان رویهاى صدیقان و شهیدان چون ماه درفشان، چون آفتاب رخشان، چون بنفشه بوستانى چون یاسمین ریحانى چون شقایق نعمانى، چون برق لامع، چون خورشید طالع، چون خلد جامع. این رویها بکه نگرند؟ إلى‏ ربها ناظرة بخداوند خویش، بآفریدگار خویش بپروردگار خویش. صفت آن روز چیست؟ روز قرب و وصال، روز بر و افضال، روز عطا و نوال روز نظر ذو الجلال. مشتاقان در آرزوى این مقام تن وقف کردند عاشقان از بهر این منزل حلقه در گوش کردند. عارفان را در دیدار سه دیده است: دیده سر بیند و آن لذت را است، دیده دل بیند و آن معرفت را است دیده جان بیند و آن مشاهدت را است. دیده سر از نور فضل پر کند، دیده دل از نور قرب پر کند دیده جان از نور وجود پر کند بنده باین سه دیده در حق مینگرد. اینست که در خبر آید: تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدثهم کما یحدث الرجل جلیسه فردا در دیدار هم چنان تفاوت است که امروز در شناخت. هر کس او را بقدر شناخت خود بیند و بر بهره خویش دیدار بود که ذهول آرد. و بود که شکوه آرد و بود که در دیده ور برسد.


پیر طریقت گفت: الهى ترا آن کس بیند که ترا در ازل دید، و وى ترا دید که دو گیتى او را نابدید، و ترا او دید که نادیده پسندید.


عبد العزیز بن عمیر گفت بما چنان رسید که رب العزه گفت: اقدرتکم على رویتى و اسمعتکم کلامى و اشممتکم رائحتى. شما را توانا کردم تا دیدار من بر تاوستید واشنوا کردم تا سخن من بر تاوستید و بوى خویش بشما دمانیدم تا از من آگاه شدید و با من بماندید.